هزاره سوم را ميتوان دنياي شگفتيها با تغييرات سريع و پر ابهام ناميد. پيچيدگي روندها و فرايندها در قرن بيست و يكم به گونهاي است كه مديران ارشد سازمانها مجبور به بازنگري پي در پي (چندين بار در طول سال) در استراتژيهاي خود ميباشند.
هزاره سوم با تئوري نظم ناشناخته (Chaos Theory) روز به روز مديران سازمانها را با دنياي پيچيدهتر و پر رمز و رازتر كسب و كار و با رويدادهاي لحظهاي آن مواجه ميسازد كه ثبات و اطمينان را از برنامهريزيها و سياستگزاريها ميربايد و مديران بايد در لحظه و «آن» تصميمگيري كنند و برنامهريزيها و سياستگزاريهاي جديد و مقطعي براي سازمان تدوين نمايند. يكي از پيامدهاي نظم ناشناخته در هزاره سوم اثر «پروانهاي» آن است كه در اين فضا رويدادهاي بسيار كوچك و گاهي كم اهميت و يا بياهميت، آثار و تبعات شگفتي آفرين بر سازمانها و شركتها بر جاي ميگذارد. به طوريكه عدم ارزيابي دقيق از آن و پيشبينيهاي لازم و ايجاد آمادگي كافي براي برخورد ميتواند چرخه زندگي سازمان را مختل سازد و در روند تلاشي، سازمان را به سمت شيب نزولي منحني عمر سوق دهد.
براي درك بهتر اثر پروانهاي بايد گفت كه در هزاره سوم تاثير و تاثر متقابل سازمانها از يكديگر به قدري شدت خواهد گرفت كه اگر پروانهاي در آسمان چين به پرواز درآيد جابهجايي هواي ناشي از ارتعاشات بال اين پروانه هواي آسمان نيويورك را تحت تاثير قرار داده و جابهجا ميكند.
در اين مثال سازمانها و شركتها چون هوا هستند كه كوچكترين رويدادي در سازمانهاي ديگر مي تواند آثار و نتايج خارج از توان براي آنها ايجاد كند. بنابراين مديران در هزاره سوم بايد آمادگي پيدا كنند تا در محدوده مرزهاي مشخص كه ماموريت و اصول سازمان تعيين ميكند، در برابر رويدادهاي پيشبيني نشده واكنش مناسب نشان دهند و براي تغييرات سريع و پرشتاب انعطافپذيري كافي در سازمان ايجاد كنند.
مديران در قرن بيست و يكم براي ورود به فضاي پرشتاب و با دگرگونيهاي سريع مديريت سازماني بايد سه عامل اساسي را -كه از آن با نام سه كليد طلايي براي موفقيت و گشودن مجاري اثربخشي ياد ميشود- در اختيار داشته باشند. اين سه كليد طلايي و يا عوامل اساسي عبارتند از:
1. پيشبيني و آيندهنگري
2. نوآوري
3. برتري كيفيت
البته بايد گفت كه اين سه عامل از وزن و اهميت يكساني برخوردار نيستند، بلكه در دهه اول هزاره سوم ارتقاء مستمر كيفيت و مديريت فراگير آن (TQM)* نسبت به دو عامل ديگر از وزن و اهميت بيشتري برخوردار است.ولي پس از طي اين دوره ابداع و نوآوري جاي آنرا خواهد گرفت. ضمن اينكه تركيب نوآوري و ابداع با كيفيت برتر نقش بسيار اساسي و قوي در موفقيت سازماني دارد.
پيشبيني و آيندهنگري، مديران را مجهز به اطلاعاتي ميسازد كه با ارتقاء همه جانبه اين مهارت مديريتي خواهند توانست در زمان مناسب، جايگاه مناسب خود را (به كمك محصول ابداعي و كيفيت برتر آن) در بازارهاي هدف و سپهر جهاني پيدا كنند. تركيب و تلفيق اين سه عامل براي مديران هزاره سوم اين امكان را فراهم ميسازد تا نيازهاي مشتريان را پيشبيني كنند و با ابتكار و نوآوري در محصول با كيفيت برتر سهم بازار را افزايش دهند و نه تنها سازمانها و شركتهاي خود را در مقابل زلزله بنيادكن تحولات حفظ كنند، بلكه با كسب موفقيت جزء برترينها شوند. به طور كلي مديران موفق در هزاره سوم بايد با آيندهنگري، تشخيص موقعيت و عكسالعمل مناسب به حل مشكلات فراروي سازمان خود بپردازند.
مديران، در هزاره سوم بيش از پيش نيازمند تفكر آماري هستند تا از طريق اين روش مهندسي فكر:
1ـ بتوانند شرايط پيرامون خود را بشناسند
2ـ تحيلي مشخص از شرايط پيراموني به عمل آورند
3ـ در صورت وجود مسئلهاي در آن، راههاي حل مناسب را پيدا كنند و به كار برند. تجهيز مديران به تفكر آماري و طراحي مهندسي تفكر مرتبط با آن، سه اصل بنيادين زير را براي مديران هزاره سوم الزامي ميسازد.
1ـ همه مسائل سازمانها در سيستمي به هم تنيده و در فرايند كنش متقابل با يكديگر نمودار ميشود و هيچ مسألهاي در سازمانها جداي از ساير مسائل رخ نميدهد.
2ـ كليه مسائل سازمانها و فرايند عمل آن داراي پراكندگي است در ضمن همه فرايندهايي كه مديران به كمك آنها به حل مسئله ميپردازند نيز داراي پراكندگي است.
3ـ مديران در هزاره سوم براي موفقيت در هدايت سازمان و عبور از شرايط پرتلاطم و پرشتاب قرن 21 نيازمند درك صحيح از اين پراكندگيها و يافتن روشهاي كاستن از دامنه آن ميباشند. در ضمن مديران در هزاره سوم نيازمند تفكر استنتاجي نيز ميباشند به عبارت ديگر تلفيق و تركيب اين دو نوع مهندسي فكرو عملياتي و اجرايي كردن سازههاي آن رمز موفقيت مديران در اين هزاره ميباشد. بنابر تفكر استنتاجي هر پديده جديدي براي مديران فقط به عنوان وسيلهاي براي حل مشكلات فعلي نيست بلكه مديران بايد دنياي جديدي را كه در پشت اين پديده جديد نهفته است، شناسايي كنند و دريابند، فقط با تجهيز به اين دو روش تفكري است كه مديران توانايي حل مشكلات و مسائل متنوع و گسترده و متعدد را در دورههاي زماني كمدامنه خواهند داشت. در هزاره سوم بايد مديران به اين نكته توجه لازم داشته باشند كه رشد صنايع، تابعي از توليد و يا تقاضا نيست به اين معني كه، در سابق صنايع وقتي رشد ميكردند كه توليدشان كمتر يا برابر تقاضا بود.
ولي در هزاره سوم فناوريهاي اطلاعات و دانش، ديگر تابع كمبود نيست زيرا هر چقدر هم زياد باشد مطلوبيت نهايي روي آنها اثر نميگذارد. آنگونه كه با پيشبيني اقتصاددانان در چند سال آينده پشتوانه اعتبارات جهاني پول نخواهد بود بلكه دانش مولد جاي آن را خواهد گرفت. به عبارت ديگر هر قدر از علم بيشتر استفاده شود، بهتر، كاملتر و دقيقتر خواهد شد. در هزاره سوم مصرفكنندگان نامشخص خواهند بود به ويژه مصرفكنندگان اطلاعات بسيار نامحدودي خواهند داشت و اين امر كنترل صنعت را توسط مديران آن بسيار دشوار و سخت ميكند.
به تعبيري مديران بايد اين آگاهي را كسب كنند كه پايه اقتصاد آينده دانش خواهد بود و براساس آن ميبايستي روندها و فرايندهاي سازماني را مهندسي كنند.
در هزاره سوم مديريت منابع انساني نيز به شدت دگرگون خواهد شد. اگر بپذيريم كه پايه اقتصاد آينده دانش است بنابراين اولين اقدامات و تلاشهاي مديران در هزاره سوم بايد سرمايهگذاري بر روي نيروهاي فرهيخته و نخبه در درون شركتها و سازمانها باشد و بايد مديران به نوعي از معرفتشناسي "Epistemology" دست يابند كه سرمايهگذاري در زمينه منابع انساني كارآمد را سرمايهگذاري استراتژيك بدانند و چالشهاي فراروي خود را بشناسند و براساس آن به تدوين استراتژي بپردازند. ا
ين چالشها را در رابطه منابع انساني ميتوان در گزارههاي زير خلاصه كرد:
1ـ در هزاره سوم كاركنان در محيط كار راضي نميشوند
2ـ در هزاره سوم كاركنان نيازمند فكر كردن و تمايلات و گرايشهاي مستقل بودن خواهند داشت
3ـ در هزاره سوم ارتقاء بهرهوري بين نيروهاي فكري و فرهيخته بسيار مشكل و دشوار ميباشد
4ـ در هزاره سوم مديران سازمانها قادر نخواهند بود افكار منابع انساني سازمان خود را كنترل كنند
5ـ در هزاره سوم منابع انساني براي تغيير رفتار خود تصميم ميگيرند و تأثير مديران در اين زمينه بسيار كمرنگ و بيرنگ خواهد شد
6ـ در هزاره سوم منابع انساني با توانمند شدن در زمينه مديريت خويشتن، برنامهريزي ميكنند و الگوريتمهاي جديد و مدرن و سازگار با شرايط را به كار ميبرند و در اين زمينه مديريت نميتواند براي چگونه كار كردن آنها تعيين تكليف كند
7ـ در هزاره سوم اين منابع انساني هستند كه سازمان را براي كار انتخاب و گزينش خواهند كرد و نه مديران
8ـ در هزاره سوم رابطه مديريت و منابع انساني بايد بر پايه مناسبات برنده ـ برنده (winner - winner) باشد چنانچه هر يك از آنان اين امر را ناديده بگيرند، روند امور را ناپايدار خواهند كرد
9ـ در هزاره سوم بايد مديران، استراتژي مديريت منابع انساني را از نو تدوين كنند به طوري كه:
9-1- نيروي انساني شاغل در سازمان بازيگر تيم باشد حتي اگر كارش اختراع باشد
9-2- منابع انساني سازمان تا حد امكان به روش مشاركتي سازماندهي شوند
9-3- منابع انساني با تفكر آماري آشنا شوند تا به عنوان كارشناس و يا متخصص بتوانند ريسك را پيشبيني كنند و استراتژيهاي صحيح را انتخاب و راهكارهاي مناسب را به كار گيرند
10ـ و در آخرين كلام مديران در هزاره سوم بايد يكپارچگي و برتري خرد و قدرت دروني را در امور سازماني خود به دقت تجزيه و تحليل كنند تا بتوانند بهترين روش عبور از امواج پرتلاطم درياي جهان جديد را براي كشتي سازمان خويش ترسيم كنند.